پرهامپرهام، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

شیرین کاری های پرهام

استقامت و پایداری در برابر مشکلات

وجود نازنینت مثل آب روخانه ای که در پشت سرت جاریست پاک پاک می باشد. عزیز دل بابا بدان که مشکلات همیشه در زندگی مثل آب رودخانه جاری هستند ولی باید بیاموزی همان طوری که در این رودخانه جریان آب نتوانسته بعضی از سنگها را از جای خود حرکت دهد تو را نیز مشکلات موجود نباید ناامید کنند. پرهام جان، بدان که بروز بعضی از مشکلات در زندگی دست خود فرد نیست و خواسته یا ناخواسته اتفاق می افتند. حال این بستگی به خود فرد دارد که آیا به راحتی در مسیر مشکلات قرار بگیرد و اجازه دهد آنها به هر طرف که خواستند فرد را حرکت دهند و چه بسا در مسیر به موانع بزرگتری بزنندش و کاملا متلاشیش کنند و یا این که مثل یک کوه استوار و مقاوم بایستد و مسیر صحیح را خودش انتخاب کند (می...
31 خرداد 1392

پسر عموهای کوچولوی پرهام

امیر حسین (سمت چپ) و محمد یاسین (سمت راست) پسر عموهایت هستند که تو در این ایام به عشق آنها با من میآیی همدان و تا وقتی که آنجا هستیم باهاشان بازی میکنی. ...
31 خرداد 1392

مدرسه ای که پرهام پایه اول را در آنجا به پایان رسانید.

عزیز دل بابا تو پایه اول ابتدایی را در مدرسه میرمعزی قزوین با موفقیت به پایان رسانیدی. روز چهارشنبه مورخه 29 خرداد 1392 برای گرفتن پرونده ات و انتقالت، با هم به آن مدرسه رفتیم و من عکس زیر را جلوی آن مدرسه برای ثبت در خاطراتت گرفتم. در اینجا به عنوان بابای تو بر خود لازم می دانم ازمدیریت محترم آن مدرسه (جناب آقای رشوند)، آموزگار محترم و زحمت کشت (سرکار خانم عبداللهی) و تمامی نیروهای اداری و خدماتی آن مجموعه که در راه تعلیم و تربیت تو در یکسال اخیر زحمات فراوانی را متقبل شده اند تشکر و قدردانی بنمایم و از خداوند منان برای تک تک آنها و خانواده محترمشان آرزوی موفقیت و پیروزی در تمام مراحل زندگی را دارم. ...
31 خرداد 1392

پرش پرهام

بعد از ظهر روز پنج شنبه مورخه 23 خرداد 92 دوباره با هم رفته بودیم اداره من. دم در ورودی اداره قسمت چمن کاری وجود دارد که اطرافش با شمشاد حصار کشی شده است. تو شروع کردی به پریدن از روی شمشادها و من نیز فرصت را غنیمت شمرده و در حال پرش ازت عکس زیر را گرفتم. فقط تو به خلاقیت بابا نگاه کن و ببین چه لحظه هایی را شکار می کند (افرین به این بابا، آفرین)   ...
23 خرداد 1392

پرهام و اسب سواری

تعطیلات عید 1392 با هم رفته بودیم همدان. همسایه حاج آقا یک اسب داشت. تو آن اسب را دیدی و از من خواستی که تو را سوار آن اسب بکنم و من نیز تو و پسر عمویت محمدرضا را سوار ان اسب کردم. خیلی خوشت آمد شیطونک بابا. یادم باشه وقتی بزرگ شدی یک دونه از اینها برات بخرم تا باهاش مسافرکشی کنی   ...
20 خرداد 1392

پرهام و اردک

یک روز با هم رفته بودیم پارک. تو آن پارک یک اردک وجود داشت که تو خیلی باهاش بازی کردی و سپس امدی شروع کردی به بازیهای کامپیوتری روی چمن. آن اردک دیگه تو را می شناخت و امد به هر زحمتی بود نشست روی کله مبارک تو و از آنجایی که هم که بابا متخصص شکار لحظه ها ست این لحظه را شکار کرد و عکسش را انداخت. الهی بابا فدات بشه که اردک ها نیز تو را دوست دارند.   ...
20 خرداد 1392

پرهام شجاع

پرهام تو خیلی شجاعی و تونستی یک شیر را رام کرده و سوارش بشی. اگه باور نداری عکس زیر را نگاه کن  (وای من، بابا مثل تو شجاع نیست و حتی جرات نگاه کردن به یک شیر را ندارد تا چه برسد به سوار شدن آن) ...
20 خرداد 1392

پرهام می تواند اسم خود را بنویسد

یک روز تو فلکه کوثر قزوین با هم تو صف گاز بودیم. کنار پمپ محوطه بازی وجود داشت که آنجا نخاله های ساختمانی ریخته بودند. تو از ماشین پیاده شدی و رفتی یک تکه گچ از داخل آنها برداشتی و امدی. آن زمان تازه کلاس اول را شروع کرده بودی و من ازت پرسیدم آیا بلدی چیزی بنویسی. تو نیز جواب دادی آره. گفتم اگه بلدی اسم خودت را روی زمین بنویس. تو نیز به صورت زیر اسم خودت را روی زمین نوشتی و در این حالت دهن بابا از تعجب این شکلی شد: ...
20 خرداد 1392

ارزوی پرهام

روز پنج شنبه مورخه دوم خرداد ماه 1392 با هم داشتیم می رفتیم همدان. ساعت حدود ده شب بود که من متوجه شدم ماه به صورت قرص کامل است و درخشندگی خاصی دارد. بهت گفتم: بابا جان ماه را نگاه کن و ببین چقدر خشگل است. ماه را نگاه کردی و گفتی: بابا می دونستی وقتی ماه به صورت هلال نازک است، هر آرزویی بکنی برآورده می شود؟ گفتم مگه آرزو کرده ای؟ گفتی: آره. گفتم چی آرزو کرده ای؟ گفتی اگه بگم برآورده نمی شه. برایم جالب بود بدانم که چی آرزو کرده ای. چند بار پرسیدم ولی تو جواب ندادی. کنجکاوتر شدم و وقتی اصرارم را دیدی گفتی باشه می گم و می رم یک آروزی دیگه می کنم و ادامه دادی که از خدا خواسته ام تا یکی مثل بابام بشم. نمی دونم چرا این آرزو را کرده بودی، آخه با تو...
20 خرداد 1392